در بخشی از کتاب از زبان پدر شهید میخوانیم:
شخصی آمده بود خدمت یکی از بزرگان. میگفت من نمیتوانم فرزندم را تربیت کنم. اصلاً مسائل تربیتی را نمیدانم. شما بگویید چه کنم!؟
ایشان در جواب فرموده بودند: به دنبال روزی حلال باش! روزی حلال به خانه ببر و همیشه برای هدایت فرزندت دعا کن. برای تو همین بس است.
یک روز من به همراه اسماعیل کنار در منزل ایستاده بودیم. در همسایگی ما منزلی بود که درخت گردوی بزرگی داشت. طوری بود که یک مقدار از شاخههای درخت گردو از دیوار به بیرون کوچه افتاده بود.
آن روز یک گردو از بالای درخت به پایین افتاد. من منتظر عکسالعمل اسماعیل بودم. ببینم چه کار میکند. بالاخره آن موقع اسماعیل سنی نداشت که حلال و حرام را خوب تشخیص دهد.
تقریباً نیم ساعتی گذشت اما دیدم که اسماعیل مشغول بازی خودش بود و هیچ اعتنایی به آن گردو نکرد!
گفتم: اسماعیل چرا گردو رو برنداشتی!؟
اسماعیل گفت: بابا جان من نمیدونم که صاحبش راضی است یا نه!!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.