در بخشی از کتاب قصه های نهج البلاغه 5 می خوانیم:
اي واي! امروز استاد محسن کمي ناراحت است. همسايه ي سماور سازش آقا رجب از او مي پرسد: چه شده آقا محسن؟ مگر کشتي هايت غرق شده؟ چرا گرفته اي؟ او حرفي نميزند. فقط مداد پشت گوشش را بر ميدارد تا يک چوب بزرگ را براي بريدن اندازه بگيرد…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.