برشی از کتاب یکی بود سه تا نبود:
می رود کنار درخت و دستش را آرام روی تنه درخت انار می کشد و بعد لبخند می زند: «به هیچ جا بر نمی خورد» با دست آرام روی تنه درخت می زند: «باور میکنی دختر، هیچ اتفاقی نمی افتد. فقط این درخت، خودش را مسخره می کند و به خودش سخت می گیرد. همین! دنیا همین است. به همین سادگی. من و تو با لج بازی می خواهیم سختش کنیم، که چه بشود؟»
مانده ام و همین طور به حرف های پیرزن و درخت انار باغچه فکر می کنم. صدای پیرزن من را به خود می آورد: «نترس. فعلا این درخت از این غلط ها نمیکند. یک بار کرد. گفتم عاقبت ندارد. گوش نداد. هنوز زیر همان یک دانه سیبی که به زور داد مانده است.» با دست، سیب را نشانم می دهد. تعجب نمی کنم. از حیاط خانه بیرون می آیم و پیرزن را با آفتابه مسی و درخت انار لج بازش تنها می گذارم
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.