داستان این کتاب در روستایی به نام «انارستان» رخ میدهد. راوی با شخصیتی عاطفی و غلیظ داستانش را روایت میکند. همین نگاه به شدت عاطفی و اتفاقهای ناگواری که در زندگیاش رخ میدهد، سیر او را به نوعی وارد بزنگاه جنگ میکند. او جنگ را باز هم عاطفی میبیند. او جنگ را با همه حوادث عریان میبیند و روایت میکند. طعم تنهایی و شیمیایی را میچشد و با کوله باری توأمان از اندوه و امید به دیار خویش باز میگردد.
برشی از متن :
آهسته آهسته راه افتادم. به چادرهای بهداری رسیدم. کنار بهداری گونی های بزرگی پشت هم ردیف شده که پراند از دست ها و پاها و انگشت های بریده. از همه کیسه ها خون جاری است. خون از تار و پود گونی ها آهسته آهسته نشت می کند بیرون ….
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.