نهنگ خدا
کودکان از شنیدن داستانها لذت میبرند. به خصوص درباره الگوهای شخصیتی و رفتاری چون پیامبران الهی گفتگو میشود. این داستانها به خصوص برای کودکانی که در خانوادههای مذهبی و معتقد رشد میکنند، بسیار مفید است. و آگاهی افراد از زندگی این بزرگان از همان دوران کودکی اهمیت دارد تا با سرشت رفتاری آنها مخلوط شود و زندگی و آینده آنان از رفتار پیامبران اثر بپذیرد. علاوه بر این داستان پیامبران الهی به واسطه اتفاقات مهم و خاص خودشان برای کودکان جذابیت بسیاری دارد.
در مجموعه داستان پیامبران با داستان زندگی و قصههای 12 نفر از پیامبران بزرگ برای کودکان به صورت داستان آشنا میشویم. در این کتاب داستان حضرت یونس(ع) را میخوانیم.
برشی از کتاب:
روبیل و تنوخا به منزل حضرت یونس(ع) رسیدند و در زدند. یونس(ع) در را باز کرد. تا چشمش به آنها افتاد، گفت: «بیایید داخل! الآن داشتم به شما فکر میکردم.» هر سه وارد اتاقی شدند و نشستند. روبیل چشم به حضرت یونس(ع) دوخت. او لاغرتر شده بود و پوست صورتش به زردی میزد. معلوم بود که از چیزی رنج میبرد. تنوخا علت را پرسید. یونس(ع) گفت: «دیگر خسته و ناامید شدهام. سی سال است که تلاش میکنم مردم را به راهِ راست هدایت کنم، اما آنها ایمان نمیآورند. چند روزی است که حسابی ناامید شدهام و از خورد و خوراک افتادهام.» روبیل گفت: «به زور که نمیشود مردم را به دین خدا دعوت کرد. حالا که به حرفت گوش نمیکنند، آنها را به خدا واگذار کن!» تنوخا گفت: «بله، روبیل راست میگوید. تو وظیفهات را انجام دادهای؛ برای چه باید غصۀ مردم را بخوری؟»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.