تشرف یافتگان به محضر حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه (دفتر چهارم)
کتاب حاضر که برگرفته از کتاب گرانسنگ نجم الثاقب است روایت افرادی است که در زمان غیبت کبری به خدمت حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه) رسیده اند.
برشی از کتاب:
حکایت هشتاد و ششم: تأكيد نمودن حجت عجل الله تعالی فرجه در خدمتگزارى پدر پير
ايضآ نقل كرد از جناب شيخ باقر مزبور از شخص صادقى كه دلّاك بود واو را پدر پيرى بود كه تقصير نمىكرد در خدمتگزارى او، حتّى آن كه خود براى او، آب در مستراح حاضر مىكرد ومىايستاد منتظر او كه بيرون آيد وبه مكانش برساند وهميشه مواظب خدمت او بود، مگر در شب چهارشنبه كه به مسجد سهله مىرفت. آن گاه ترك نمود رفتن به مسجد را.پس پرسيدم از او از سبب ترك كردن او، رفتن به مسجد را. پس گفت: چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم. چون شب چهارشنبه اخير شد، ميسّر نشد براى من، رفتن مگر نزديك مغرب. پس تنها رفتم وشب شد ومن مىرفتم تا آن كه ثلث راه باقى ماند وشب ماهتابى بود. پس شخص اعرابى را ديدم كه بر اسبى سوار است ورو به من كرده. پس در نفس خود گفتم: زود است كه اين، مرا برهنه كند. چون به من رسيد به زبان عرب بدوى با من سخن گفت واز مقصد من پرسيد. گفتم: مسجد سهله. فرمود: «با تو چيزى هست از خوردنى؟» گفتم: نه. فرمود: «دست خود را داخل در جيب خود كن.» گفتم: در آن چيزى نيست. باز آن سخن را مكرّر فرمود به تندى. پس دست در جيب خود كردم، در آن مقدارى كشمش يافتم كه براى طفل خود خريده بودم وفراموش كردم كه بدهم. پس در جيبم ماند. آن گاه به من فرمود: «اوصيک بالعود! اوصيک بالعود.» سه مرتبه. و «عود» بلسان عرب بدوى، پدر پير را مىگويند، يعنى وصيت مىكنم تو را به پدر پير تو. آن گاه از نظرم غايب شد. پس دانستم كه او مهدى 7 است واين كه آن جناب راضى نيست به مفارقت من از پدرم، حتّى در شب چهارشنبه. پس ديگر نرفتم به مسجد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.