در ذیل بخش هایی از یادداشت های کوتاه منتشر شده از وحید یامین پور در تحت عنوان یادداشت های بیروت را میبیند. مطالبی که دست مایه های نگارش کتاب عربیکا ست:
……………………………
در مرز ضاحیه قهوهخانهی محقری است که دهها نفر در پیادهروی جلوی آن نشستهاند. زیر نور کم رمق ماه، دود سیگار و قلیانشان چون ابر لطیفی رو به آسمان میرود.
مرتضی موتور را پارک میکند و به سمتی میرود. سه جوان نشسته اند به نوشیدن قهوه و ختم سورهی دخان. آنها را در آغوش میگیرد و رفقایش را معرفی میکند:
– اینا کارشون آواربرداری و امدادرسانی بعد از بمبارانه. مجبورن در نزدیکی ضاحیه باشن که زودتر برسن به محل حادثه. شبها تا نصف شب همینجا میشینن. بعدش میرن عقب وانت یا توی چادر میخوابن. توی روز هم کارشون غذا بردن برای آوارههاست.
و مرا معرفی میکند:
– حاژژژ وحید من إيران… یادتونه یه رُمان رو براتون تعریف کردم که انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن شکست میخوره و… حاژژژ وحید نویسنده همون رُمانه…
مرتضی میگوید قبلاً یکی از رفقا گفته بود کاش ما هم رُمانی بنویسیم که در تاریخ موازی مقاومت در سوريه شکست خورده و داعش پیروز شده و حالا تصور کنیم بقیه ماجرا را…
میگویم ایدهی خوبی است.
من به فکر فرومیروم که همین حالا در لحظه نوشتن مهمترین ورقهای تاریخیم. اگر اسرائیل خط را بشکند و حزبالله را از پا دربیاورد تصور آینده تاریخ چه تلخ و دهشتناک است.
……………………………….
«میگوید اینها تا بهحال دست کم سه بار خانهشان را از نو ساختهاند. آن جنوبی حتی همین چند ماه پیش همان موقع که در حیاط خانهاش قلیان میکشید و به در و دیوار خانهاش نگاه میکرد نقشه جدید خانه را در ذهنش کشیده؛ با خودش گفته “اگر دفعه بعد اسرائیل خرابش کرد، اینبار اینطور میسازمش!”»
………………………………..
به وقت قهوه و قلیان به وقت پیروزی…
در سفرنامهام درباره نقش قهوه و قلیان در زندگی این مردم مقاوم سخن گفتهام 🇱🇧😀
برشی از کتاب عربیکا نوشته وحید یامین پور:
راننده جوان به اتوبان العبیری میپیچد حالا وارد ضاحیه شدهایم. راننده سرعتش را زیاد میکند تا در کوتاهترین زمان ممکن از ضاحیه خارج شویم.ضاحیه خلوت است. من این خیابان را بارها در اوج شلوغی و ترافیک دیده ام. باور نمیکنم تا این اندازه خلوت و خالی شده باشد. غم عجیبی در همین ابتدای ورود بر دلم مینشیند. میپرسم:«مردم کجا رفته اند؟»
– بعضیا رفته ان به شمال، به طرابلس، بعضیا هم به مناطق کوهستانی، بقیه هم توی مدارس و مساجد و…
ناگهان صدای مهیبی زمان را متوقف میکند ناخودآگاه و بی اراده همه به سمت عقب برمیگردیم… برای چند ثانیه گوشها و چشمها توان معمول شنیدن و دیدن را از دست میدهند. گویی هزاران تُن شیشه به ناگاه در اتاقی دربسته و خالی به زمین میخورند و تکه تکه میشوند. ماشین کمی به راست و چپ میپیچد و سرعت میگیرد. انگار از گیجی انفجار به تلوتلو خوردن افتاده باشد. صدای انفجار گواه این است که به محل انفجار بسیار نزدیکیم اما دقیقاً نمیدانیم کجاست!
واکنش طبیعی راننده این است که با سرعت بیشتری براند. در اولین تقاطع میپیچد به یک خیابان تا از ضاحیه خارج شود. همه جا را نگاه میکنیم و از هم میپرسیم کجا را زدند؟
عجب استقبالی از آمدنم شده! بعد از چند ثانیه دود سفید و سیاهی از پشت ساختمان بلند میشود. ساختمان نزدیک نقطهای است که ثانیهای پیش از آنجا عبور کرده ایم.
– از کجا زدن؟ من هواپیمایی ندیدم!
– از روی دریا
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.