برشی از کتاب رویای بیداری:
«طبق خوابی که دیده بودم آقامصطفی چهاربار رفت عراق. هر بار که میآمد باز مشتاق بود که برود. دفعه چهارمی که از عراق برگشت گفت: «اسم نوشتم برم سوریه.» اوایل، هر دو هفته یکبار میرفت تهران. بعد شد هفتهای یکبار. میگفتند: «فلان سردار فلان روز میآید، بیاید از شما تست بگیرد شاید از همینجا اعزام شوید.» همیشه ساک و کولهپشتیاش آماده بود.
برمیداشت میرفت تهران، به این امید که از همانجا اعزام شود. اغلب برای صرفهجویی در هزینهها با قطارهای اتوبوسی میرفت. گاهی حتی صندلی برای نشستن گیرش نمیآمد. چون در هفته سه یا چهار روز بیشتر سرکار نمیرفت، مجبور بودیم خرج و دخلمان را با هم برابر کنیم. بیتابیها و بیقراریهای آقامصطفی کسانی که مخالف رفتن او بودند را راضی کرده بود.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.