برشی از کتاب یک دست ها:
متوکل از اندرونی خارج شد پیش مهمانها برگشت و سر جایش نشست. عصبانی بود. پی در پی چند جام شراب نوشید نگاهی به سعید حاجب انداخت که همان جا ایستاده بود. کیسه را برایش پرتاب کرد و گفت: «اینها را از هرکجا که برداشته ای بگذار سر جایش ابی الحسن را هم بیاور اینجا.»
سعید حاجب تعظیم کرد و خارج شد ابن سکیت کمی دورتر از متوکل روی یکی از تخت ها کنار عبیدالله بن یحیی نشسته بود نمی دانست آنچه را می شنود و می بیند، واقعیت است یا خیال. این مجلس، مناسب امام نبود. حتماً امام مورد بی احترامی قرار میگرفت. نمی دانست که طاقت میآورد کسی در مجلس به امام توهین کند یا
نه؟ چه باید میکرد؟ طاقت نیاورد. بلند شد. قدمی جلو گذاشت تعظیم کرد و گفت: «امیرالمؤمنین به سلامت باشند!» متوکل رو به ابن سکیت کرد و گفت: «چه می خواهی ابویوسف؟» ابن سکیت که سعی میکرد بر ترسش غلبه کند و صدایش نلرزد، گفت: «یا امیر! شما بنده را مشاور خود قرار داده اید؛ مشاور باید با جسارت نکاتی را یادآور شود و جلوی ضررهای احتمالی را که متوجه حکومت یا شخص خلیفه است بگیرد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.