برشی از کتاب طیب:
میگفت: سال قبل وقتی طیب و حاج اسماعیل را به سختی شکنجه دادند به اینجا آوردند. آنها را در سلولهایی قرار دادند که نور نداشت و مرطوب بود.
بدن این دو نفر زخمی و خسته بود. گاهی میآمدند و از زیر در، یک سطل آب به داخل سلول میریختند تا بیشتر اذیت شوند و زخمهایشان بدتر شود، بلکه به نوعی همکاری کنند.
پاسبان شیخی ادامه داد: گاهی از دربار یک سرهنگ میآمد و با طیب حرف میزد.
یک بار به طیب گفت: کاری که به تو گفتیم که نکردی، لااقل بیا تو این کاغذ بنویس که به شاه وفادارم و از محضر شاه معذرت میخواهم.
شاه را به ولیعهد قسم بده، من نامه را میبرم و برایت عفو میگیرم.
طیب هم که عصبانی شده بود گفت: «اگه از این در رفتم بیرون، خودم میدونم چی کار کنم. همونطور که آوردمش میبرمش»
به اینجا که رسید فهمیدند که دیگر او آدم سابق نیست.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.