برشی از کتاب:
«قاسم گفت: «میدونی حمید ژیان چیکار کرد؟» گفتم: «نه» گفت: «یه روز من تو مغازه نشسته بودم، دیدم حمید ژیان با موتور همراه یه نفر دیگه اومدن. موتورشونو گذاشتن کنار بانک و از مغازههای کناری نردبون گرفتن. بعد تلفنهای بانک صادرات رو قطع کردن. بعدش از توی خورجینی که تَرکِ موتور بود، کلتهاشونو درآوردن و دوتا جوراب نازک به سرو صورتشون کشیدن و با یه کیسه رفتن تو بانک. همه مشتریها و کارمندا رو به یه کناری ردیف کردن و پولهای توی بانک رو برداشتن و فرار کردن. صحبتهای قاسم هم مرا باز یاد تیتر همان روزنامه زندان قصر انداخت و پاسخ پرسشهایی را که از زندان قصر در ذهنم مانده بود، گرفتم.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.