برشی از کتاب قصه های پیامبران 4:
ابراهیم بعد از به جا آوردن حج یک شب خواب عجیبی دید خیلی عجیب و سخت.در خواب خداوند به او گفت:اسماعیل را قربانی کن.شب دوم و سوم هم همین خواب را دید.ابراهیم خوابش را برای فرزندش تعریف کرد.اسماعیل گفت:پدرجان هرچه از طرف خدا به تو دستور رسیده انجام بده.تو پیامبر خدا هستی و من به تو و خدای تو ایمان دارم.پس مرا با زنجیر محکم ببند و قربانی کن.حضرت ابراهیم با این که خیلی غمگین بود و اسماعیل را بی نهایت دوست داشت ولی اطاعت از خدا واجب بود…..
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.