برشی از کتاب راز آن بوی شگفت:
صدا گفت:«بلند شو فرار کن!»صاحب آن صداي لرزان،دست هاي ابوعبدالله را باز کرد.پوستين گرمي به روي دوشش انداخت و گفت:اين آخرين بخت توست .گروگان ها ي قبلي،همين جا بالاي کوه دفن شدندوکسي خبر ندارد که چه بلايي به سرشان آمده است ؛اما تو…خوش اقبال بودي که تحمل من تمام شد و ديگر نمي توانم به اين زندگي ادامه بدهم .بلند شو و برو…دور شو…!
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.