آن روز غروب 13 سفند سال 1365 بود. وقتی میخواستم سوار آمبولانس شوم برگشتم و پشتسرم را که سمت مغرب بود نگا کردم. آفتاب داشت غروب میکرد. خورشید چنان سرخ رنگ شده بود که گویی از آسمان هم خون میبارید. زمین از خونِ خوبترین فرزندان ین مرز و بوم که شاید تا مدتها بعد چنین جوانانی به خود نبیند سرخ شده و آسمان هم رنگ خون به خود گرفته بود. غروب غم نگیز و حزن آلودی بود. پیکر پاک تعداد زیادی از عزیزانی که مادرانشان چشم انتظارشان بودند ، کمی آنطرف تر جا مانده بود. بغضم گرفت . ولی اشکم نیامد . در آن لحظه آن قدر دنیا را خوار و ذلیل دیدم که هیچ ارزشی بالاتر از خونی که این بزرگ مردان نثار اسلام و آزادی و حفظ تمامیت ارضی و اقتدار این مملکت کرده بودند ، در نظرم وجود نداشت . آن روز فکر میکردم دیگر پایان عمر زمین فرا رسیده و با این همه مصیبت ، محال است زندگی ادامه یابد و بار دیگر خورشید طلوع کند.
توضیحات
توضیحات تکمیلی
قطع کتاب |
رقعی |
---|---|
رده سنی |
بزرگسال |
تعداد صفحه |
556 |
ناشر | |
نویسنده | |
شابک |
9786000332396 |
نوبت چاپ |
اول |
نظرات (0)
اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “اعزامی از شهر ری” لغو پاسخ
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.