برای هرکس یه جوری میشه…
گاهی با یه مریضی و دردای طاقت فرسا… گاهی
با یه تصادف دلخراش و یه عالمه خون…
گاهی وسط یه خواب عمیق، لا به لای رویاهای دست نیافتنی…
گاهی…
برای من از یه انفجار شروع شد؛ یه انفجار مهیب با یه روشنایی
خیره کننده که چشم هر انسانی رو آزار میده. ولی من زل زده بودم
بهش؛ یه شعاع بزرگ زرد با دایره های کوچیک قرمز رنگ که
توش رفت و آمد می کردند. مثل رقص پروانه ها دور یه درخت نور…
بعدش همه جار تاریک شد…
درست لحظه هایی که حس کردم همه چی تموم شده بین اون سیاهی
بی صدا چند تا روزنه ی نور پیدا شدند…
«از پشت روزنهها» نوشته حمیده وحیدی کتاب شایسته تقدیر در بخش هنر دومین جایزه کتاب سال قزوین
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.