از کتاب :
شازده که اوج گرفت دستم را سایبان چشمم کردم تا پروازش را قشنگ ببینم محشر بود ، عجب پروازی می کرد ! می ارزید که پول یک ماه کارگری ام را بدهم و او را بخرم ، هرچقدر هم که مامان غر می زد ، می ارزید !
صدای دادهای مامان که آمد ، به خودم آمدم.
رضا… با توام … دو ساعت است آنجا چه غلطی می کنی ؟ ناشتایی خورده نخورده رفتی با آن کفتر ها ور می روی؟ بی برو مغازه مش رمضان ببین آقات را پیدا می کنی یا نه ؟
پریدم لبه پشت بام و به حیاط نگاه کردم . مامان دست به کمر ایستاده بود و بالا را نگاه می کرد ، گفتم : من نمی روم ! همین دیروز هم به خاطر شما رفتم ، الکی گفت تلفن قطع است ! من دیگر رویم نمی شود بروم ، هر وقت قرضش را دادیم ، می روم و مثل آدم تلفن می کنم !
مامان چادر قهوه ای گل ریزش را بست دور کمرش و جارو را برداشت تا حیاط را جارو بزند.صدایش آرام تر شد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.