برشی از کتاب جامعه شناسی اخلاقی هنر :
سخن اصلی نظریههای جامعهشناسی هنر، محور بودن جامعه و اجتماع در تبیین ماهیت هنر بود. بر خلاف نظریههای «میمزیس» و «بیان» که در تعریف هنر محوریت مطلق را به هنرمند میدادند یا نظریة «فرم» و «تجربة زیباییشناختی» که محوریت را به اثر، نظریههای جدید جامعهشناختی محوریت مفهوم هنر را اجتماع و یا جمعی از هنرمندان با عنوان «جهان هنر»، «میدانهای هنر» یا نهادهای هنری میدانستند. بنیاد این نظریهها بر این بود که اثر هنری با پذیرش نهادی از هنرمندان میتواند اثر هنری محسوب شود. این نظریهها گرچه به نوعی روشننگری در باب ماهیت هنر میانجامید اما اغتشاشاتی نیز میآفرید. اغتشاشاتی که مؤلفههای برونهنری را در تبیین ماهیت آن دخیل کرده و ضد معیارهایی میآفرید که معیار تعین و تعریف آثار هنری میشد.
بودند فلاسفهای که هنر را در خدمت اخلاق میخواستند (چون افلاطون و ارسطو) و حکمایی که بر آداب معنوی هنرمندانی که هنر را مقدس میشمردند و زیبایی را صفت خدا، تأکید میکردند. هنرمندانی که بر پای آثار خود امضا نمینهادند تا در مقابل خالقی چون حق، خالق تصور نشوند و سالکانی که در فرهنگ شرقی، عبادت، ذکر و مراقبه را شرط اصلی ورود به عرصه و صحنه شهودی هنر میدانستند. اما همه قصه نسبت هنر و اخلاق این نبود. در میدان همان نظریهپردازان یا نظریهبازان اروپایی و هنرمندان برکشیده شده از متن آن، و مبتنی بر این نظریه آرتور دانتو که هنر را بر خلاف گذشته متأثر از نظریهها میدانست و نه مؤخر بر آن (و معتقد بود در قرن بیستم ابتدا بیانیهها صادر و سپس آثار هنری خلقی میشد) جهان آشفتهای در باب هنر و اخلاق خلق شد. در این آشفتهبازار نظری قرن بیستم که دامنة آن به بسیاری از نظریههای هنری و انسانی نیز رسید نظریهای نیز در تبیین نسبت میان هنر و اخلاق، یگانه حُسن زیباییشناختی اثر هنری را قبح اخلاقی آن دانست. نظریهای که بیانگر وجهی از نظریة انحطاط بود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.