گذشته برای جمیل تاریک و مبهم است، اما کشف حقیقت نیز وجودش را روشن نمیکند. در شبهای حکومت نظامی، مردی غریبه به خانه آمده که مادرش او را دایی اشرف معرفی میکند و همه چیز از حضور همین غریبه آشنا آغاز میشود که روزگاری سرهنگ سازمان امنیتی رژیم شاه بوده و جمیل، خیلی زود از پس تردیدها و نفرتها و جستجوهایش در مییابد که او قاتل پدرش بوده است. «انگشت مجسمه» کشمکشهای درونی جمیل است برای انتقام، اما دایی اشرف، فقط قاتل نیست، برادر مادری است سختی کشیده که دلش برای همه چیز و همهکس حتی قاتل شوهرش میسوزد. این دوگانگی، نقطه پرکشش داستان حسنزاده است؛ نقطهای که جمیل را با همه ابعاد شخصیتی و عواطف درونیاش تصویر میکند. جایی که باید میان دوست و دشمن مرزی بکشد، اما نویسنده خوب میداند که چه دو راهی دشواری است این انتخاب؛ وقتی که دشمن، نزدیکترین کس به تو باشد. آدمها در «انگشت مجسمه» با لهجه جنوبی حرف میزنند و دیالوگهایشان فضای جغرافیایی را صمیمیتر و ملموستر میکند. «انگشت مجسمه» سرگذشت جباریتی است که از آن جز انگشت سیمانی مجسمهاش در دست کودکان چیزی نمیماند. انگشتی که در پایان داستان، صورت دایی اشرف را نشانه میرود که از سرسپردههای صاحب همان انگشت بوده است. این کتاب دومین رمان نوجوانان فرهاد حسنزاده است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.