برشی از کتاب رسول مولتان :
یادم نیست چند بار مسیر بین دفتر علی و راهرو را رفتیم و بدنهای خونی را دیدیم و برگشتیم. میآمدم خانه و با خودم فکر میکردم صحنههایی که دیدم، واقعیت ندارد. برمیگشتم تا دوباره ببینم و مطمئن شوم. طفلک مهدی هم پا به پای من میآمد. حیران و سرگردان، پای برهنه روی خونها، بین بدنهای بیجان راه میرفتیم و برمیگشتیم خانه…
عظیمه –
این کتاب چه سالی چاپ شده؟ هر جای نت رو که سرچ میکنم پیدا نمی کنم.
سردبیر –
سلام دوست عزیز
آخرین چاپ کتاب سال 1403 بوده و نوبت چاپ کتاب هم دهم هست