نمای نزدیک: عشق و چند تکه استخوان درآن سالها جوانان و نوجوانان بسیاری نیمکتهای چوبی را رها کردند و رفتند تا زندگی را جای دیگری بیاموزند، جایی که مبارزه عین زندگی بود و مرگ کمال آن. «شیار۱۴۳» راوی همان آدمهاست. داستان زندگی تعدادی از جوانان بیجاری که عزم جبهه کردهاند و دیگر هیچ چیز حتی دلنگرانی مادرها و مخالفت دلسوزانه پدرها هم مانعی برایشان نیست. این همکلاسیهای جوان، برای یک دوره آموزشی به پادگانی در یزد اعزام میشوند و پس از آن در عملیات والفجر مقدماتی شرکت میکنند.
نرگس آبیار در رمان «شیار۱۴۳» هربار زندگی این سربازان جوان و خانوادههایشان را به شکلی موازی روایت میکند. در جریان این عملیات، برخی از این سربازان اسیر شده و تعدادی نیز مجروح و شهید میشوند. اما در میان قهرمانان قصه، جعفر و مادرش اختر که داستانشان دستمایه فیلمنامه« شیار۱۴۳» نیز قرار گرفته، داستانی از عشق و انتظار را روایت میکنند که به سادگی از یاد نمیرود. داستان زندگی اختر در محوریت قصه و همچنین بعد از فصلهای مربوط به اردوگاه، درحالی که خیال میکند فرزندش جعفر مفقود شده، اما تنها چند تکه استخوان و یک جمجمه از او بازمیگردد، اگرچه داستانی قدیمی است، اما تازگی حقیقتی را دارد که در طول تاریخ کهنه نمیشود. «شیار۱۴۳» همزمان در سه جغرافیای جنگ روایت میشود، جبهه، اردوگاه و خانه مادری منتظر که چشم به راهیاش چیزی از مبارزه این بزرگ مردان کوچک کم نداشت. «شیار۱۴۳» راوی انتظار است؛ راوی مفهومی به درازی تاریخ بشری.
نمای میانی: نوشتن بیش از سی جلد کتاب در قالب رمان و داستان خود میتواند نشانی از گره خوردن ادبیات با زندگی هرآدمی باشد. نرگس آبیار در سال ۱۳۴۹ در شهر تهران به دنیا آمده است. او علاوه بر نوشتن داستان، هفت فیلم داستانی و مستند و دو فیلم سینمایی «شیار ۱۴۳» و « اشیاء از آنچه میبینید به شما نزدیکترند» را نیز کارگردانی کرده که برخی از آنها تاکنون جوایز داخلی و خارجی فراوانی کسب کردهاند. آبیار فارغالتحصیل کارشناسی ادبیات فارسی است.
نمای دور: نرگس آبیار: رمان «شیار۱۴۳» را در سال ۱۳۸۱ نوشتم که در آن سالها با عنوان «چشم سوم» منتشر شد. برای نوشتن این رمان به شهرستان بیجار رفتم، چون برای نوشتن هر داستان تحقیقات زیادی انجام میدادم و سعی میکردم با دانش کافی در مورد آن موضوع بنویسم. قصه این رمان ماجرای ۱۳ نوجوان بود که ۶ نفرآنها اسیر میشوند، ۶ نفر بازمیگردند و یک نفر زخمی میشود. قصه مادر یکی از این نوجوانها برای من جالب بود، همان مادری که ۱۵ سال رادیو به کمر میبست و در فیلم « شیار ۱۴۳» هم به او پرداختهام. اخترنیازپور(مادرشهید «محمدجعفر رضایی» که شخصیت اختر داستان براساس زندگی او نوشته شده است): ۲۲بهمن (اول انقلاب) بود که محمدجعفر برای عملیات والفجررفت.
میخواست کلاس ۱۲ را بخواند که رفت. من ۱۵ سال چشمانتظارش بودم. بعد از ۱۵ سال استخوان و پلاکش را برایم آوردند. آن شبی که جسد را آورده بودند، نمیدانستم مرده است. در خانه نشسته بودم، دامادم آمد و گفت: جعفر را آوردند، من فکر کردم زنده است که آمده. یک وقت دیدم همه فامیل جمع شدند و آمدند خانه ما. به همراه فامیل رفتیم بنیاد شهید، دیدیم جنازهاش آنجاست.
من نمیدانستم میان آن تابوتها کدامیک محمدجعفر است…. یک تابوت را باز کردند…استخوانها در تابوت بود و پلاکش روی استخوانها. با دیدن جنازه و استخوانهایش خیالم راحت شد و گفتم الحمدلله برای راه دین و اسلام رفته و جایی نرفته که باعث ناراحتی من شود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.