نمای دور: مهدی باکری سال ۱۳۳۳ در میاندوآب به دنیا آمد. در همان آغاز کودکی مادرش را از دست داد. مهدی سال آخر دبیرستان بود که ساواکیها برادرش علی را در یک درگیری به شهادت رساندند. از آن پس خود او هم وارد فعالیتهای انقلابی شد. پس از اخذ دیپلم در رشته مهندسی مکانیک شروع به تحصیل کرد. باکری در عملیات فتح المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف توانست در کسب پیروزی موثر باشد. در همان عملیات از ناحیه چشم مجروح شد. او در عملیاتهایی چون بیتالمقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱ تا چهار و عملیات خیبر در سمتهای مختلف شرکت کرد. باکری در مجموعه عملیاتهای والفجر با عنوان فرمانده لشکر عاشورا در جبهه حضور داشت. در تاریخ ۲۵ بهمن ۱۳۶۳ گلولهای در ساحل دجله به پیشانی باکری نشست و او به شهادت رسید. پیکرش را در قایقی گذاشتند تا به سوی دیگر دجله ببرند، اما یک گلوله آرپیجی قایق را درهم شکست و مهدی در امواج دجله به بیکرانگی رسید
از کتاب:یک بار نان نداشتیم. به آقا مهدی گفتم که عصر زودتر بیاید و نان بخرد. چون شبش در خانه ما جلسه داشت. آقا مهدی دیر آمد و نان هم نیاورد. بعد به بچههای تدارکات لشکر گفت که نان بیاورند. بچههای لشکر هم آرزو داشتند آقا مهدی دهان باز کند و چیزی از آنها بخواهد. بچههای لشکر پنج شش قرص نان آوردند. وقتی آقامهدی نان روی دست از پلهها بالا میآمد، گفت: «تو حق نداری از این نانها بخوری!»
گفتم: «چرا؟»
گفت: «این مال رزمندههاست. برای رزمندهها فرستادهاند.» صفحه 24


باغ انگور باغ سیب باغ آیینه
5,000 تومان قیمت اصلی: 5,000 تومان بود.4,500 تومانقیمت فعلی: 4,500 تومان.
نمای نزدیک:«باغ انگور، باغ سیب، باغ آیینه» با همین عنوان بامسما و شاعرانه ما را میبرد به تماشای قامت بلند سرداری از سرداران دفاع مقدس، شهید مهدی باکری.
در این دیدار و تماشا، آنکه نشاندهنده راه است، صفیه مدرس است که به پرسشهای مرتضی سرهنگی و احد گودرزیانی پاسخ گفته. او در ابتدا از روزهای نخست جنگ در ارومیه میگوید؛ خانواده مدرس در باغ انگورشان در اطراف شهر هستند که خبر جنگ میرسد و بعد که برمیگردند موضوع خواستگاری مهدی باکری پیش میآید. در اولین دیدار، هیچ کدام همدیگر را نمیبینند! چراکه تمام مدت با هم سر بهزیر صحبت کرده بودند. اما همان دیدار، کافی بوده تا بدانند که باید همسفر هم باشند. بعد هم مراسم عقد بوده که طبیعتا سادگی در آن حرف اول را میزده: «مراسم عقد خیلی ساده برپاشد؛ با یک جعبه سیب از باغ خانه پدری آقامهدی، یک جعبه شیرینی و یک آیینه خیلی ساده که شاید ده یا پانزده تومن خریده بودند.»
اما چیزی که در این میان غریب است، مهریه عروس است که یک جلد کلامالله مجید بوده و یک اسلحه کلت! فردای روز عقد هم که یکشنبه یازدهم آبان سال 1359 بوده مهدی باکری عازم جبهه میشود و سه ماه بعد برمیگردد تا زندگی بیپیرایه خود را در خانه پدری باکری آغاز کنند. در روز شنبه 24 بهمن 1359. اما اردیبهشت 1360 مهدی فرمانده سپاه ارومیه میشود و تنهایی صفیه آغاز. به همین خاطر، بعد از مدتی خانه و زندگی مختصرشان را برمیدارند و به اهواز میروند. اما در آنجا هم خانهبه دوشی مدرس در شهرهای اطراف مناطق عملیاتی شروع میشود؛ اهواز، اسلامآباد غرب، دزفول و … او هم صبورانه و مومنانه این شرایط را به جان میخرد؛ آخر چگونه میتوان به مردی که حتی به مراسم برادر شهیدش حمید نمیرود تا در منطقه بماند، خواست که در خانه باشد؟ با این همه، در فاصله بین عملیات خیبر و بدر، چیزی حدود یک سال، تقریباً هیچ عملیاتی صورت نمیگیرد و مهدی هفتهای یک بار به خانه میآید. اما اوایل اسفندماه 1363 عملیات بدر آغاز میشود تا باکری در باغ آیینه دجله با آبهای زلال به ابدیت بپیوندد…
در انبار موجود نمی باشد
قطع کتاب |
پالتویی |
---|---|
رده سنی |
بزرگسال |
تعداد صفحه |
31 |
ناشر | |
نویسنده | |
شابک |
9789649291932 |
نوبت چاپ |
یازدهم |
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.