نمای دور:حسن شیردل (مولف کتاب): باید بگویم زمانی که خاطره مینویسیم، انگار روی لبه تیغ راه میرویم و فهم این امر برای نویسنده نکتهای حساس به شمار میرود چون در نهایت اثر بر مبنای سخنان راوی شکل میگیرد. همچنین زمانی که شما اقدام به نوشتن خاطره میکنید به ترتیب زمانی که همان نحوه روایت خطی است، اتفاقات را مطرح میکنید. من هم همین کار را کردم و از آغاز خاطرات زندگی نادر بذری، وقایع او را گام به گام و منطبق با زمان تاریخی حوادث شرح دادم و معتقدم مطمئنترین اسلوب برای خاطره نویسی همین شیوه است.
اگر شخصی که خاطرات فرد دیگری را بازگو کند، با اختیار خود آن را تغییر داده و به قیمت جذابتر کردن کتاب، به انتخاب و میل شخصی خودش وقایع آن را جابجا کند، کار صحیحی انجام نداده است چرا که راوی به وی اعتماد کرده و به همان شکل نیز خاطرات خودش را میخواهد.
از کتاب:عملیات تمام شد و تا آمدیم عقب هیچ کدام از بچهها دل و دماغ درست و حسابی نداشتند.خاکی و داغان. بچهها مثل پرهای پرنده از تن گردان جدا شده بودند. چادرهای ما خلوت شده بودند. از هر چادر حداقل دو، سه نفر شهید شده بودند.گاهی هم میشد چادری را پیدا کرد که اصلا کسی در آن نباشد. بچهها را آن جلو جا گذاشته بودیم. بالاخره جعفر و ناصر را دیدم. سه تا برادر کنار هم ایستاده بودیم. نگاهی به ناصرکردم. حتی لبخندی به لبم نیامد. صفحه183
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.