برشی از کتاب بابانظر:
نمای میانی:محمدحسن نظرنژاد که بعدها به «بابانظر» معروف شد فعالیتهای مبارزاتیاش را از دوران پیش از انقلاب آغاز کرد. اولین بار در سال 1358 عازم جبهه شد و تا پایان جنگ در جبهه ها حضور داشت. در بُستان چشم و گوش چپ خود را از دست داد. در فکه کمرش شکست. در فاو قفسه سینهاش شکافت، و… وی سرانجام روز 7 مرداد 1375 دچار تنگی نفس شده و به شهادت رسید.
نمای دور:مرتضی سرهنگی (مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت): بابانظر» نشانه بلوغ ادبیات دفاع مقدس است. سرلشکر رحیم صفوی: افرادی چون شهیدنظرینژاد گوی سبقت را در میدان اخلاص و شهادت از من و آقای قالیباف ربودند و شاید صفاتی داشتند که خداوند شهادت را نصیبشان کرد.
محمدباقر قالیباف: میتوان گفت کتاب بابانظر روایت صادقانه جنگ است.
عزتالله انتظامی (بازیگر پیشکسوت سینما و تئاتر): پس از خواندن کتاب خاطرات «بابانظر» تنها میتوان گفت که خداوند بزرگ چه توان و اثرگذاری به این مرد بخشیده است که با جراحات متعدد در هر میدان نبرد، باز دست از جهاد و مبارزه بر نمیدارد.
پرویز پرستویی (بازیگر سینما): تقاضا دارم به هر شکلی که ممکن است این کتاب در اختیار کل ملت ایران قرار بگیرد، تا شاید یادآوری شود که بابانظرها چه کردند و ما چه میکنیم.
از کتاب:یکدفعه دیدم یکی از تانکهای عراقی از آن طرف بالا آمد و شلیک کرد. گلولهاش به زیر پایم خورد. دو سه متری روی هوا چرخیدم و به زمین خوردم. سرم سنگین شد. اول حس کردم سرم از بدنم جدا شده است، منتهی چون گرم هستم، متوجه نیستم! غبار عجیبی هم پیچیده بود. بیسیمچی من که اسمش «جاجرم» بود، صدایش بلند شد و گفت: حاجی شهید نشده. بچهها، بروید جلو. حاجی یک مقداری خراش برداشته. الان بلند میشود و میآید. یک وقت دیدم آقای صادقی و مسئول تخریب گردان کنارم ایستادهاند. صفحه 111
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.