برشی از کتاب:
ناگهان سکوت شد. خودم را تنهای تنها در جای کاملا تاریکی احساس میکردم؛ جایی که نه صدا داشت و نه نور، نه انفجار، نه پدافند، نه هواپیما و نه … یک محیط بسته بود که فشارم میداد. دنبال روشنی بودم: «یعنی مردهام؟ پس چرا همه جا تاریکه… مگه شهید به روشنایی نمیرسه؟» منتظر کسی بودم که فکر میکردم به زودی خواهد آمد و مژده خواهد داد و…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.