نمای نزدیک:حتی سنین کودکیاش هم آنقدر عظمت داشت که میتوانست دو محله را که بر سر عزاداری عاشورا نزاع داشتند، با یکدیگر آشتی بدهد؛ داستان هم از میان علم و کتل و صدای به هم خوردن استکان هیاتها و نقشه محمدعلی برای آشتی آنها آغاز میشود. بعد میرسد به روزهای شاگردی و دستفروشی در سبزه میدان. روزهایی که محمدعلی نان و پنیرش را در دستمالی میپیچید و برای فروش کاسه و بشقابهای گلی از خانه بیرون میزد. اما حکومت رزم آرا بساط دستفروشها را برچید و محمدعلی وارد نیروی هوایی شد.
داستان با روایت خاطراتی زیبا و خواندنی از برخورد محمدعلی رجایی با مردم در لباس نظامی و سرانجام استعفای او ادامه پیدا میکند. اصغر فکوری نویسنده کتاب «چراغ صبح»، زندگینامه این شهید را به شیوه خطی و کلاسیک و بدون پیچیدگیهای ساختاری روایت میکند؛ اما نثر پخته نویسنده و شگفتی حوادث زندگی محمدعلی رجایی، خواندن داستان را برای مخاطب جذاب و دوست داشتنی میکند. او داستان را با ورود شهید رجایی به جلسات سخنرانی آیتالله طالقانی و علاقهمندیاش به آن بزرگوار ادامه میدهد.
جلساتی که بیش از گذشته موجب فعالیت محمدعلی رجایی در زمینه تکثیر و توزیع اعلامیههای امام خمینی (ره) میشود. دوران معلمی او در بیجار با توصیفهای درخشان نویسنده از طبیعت روستا و علاقه بچهها به معلمشان، یکی از فصلهای خواندنی کتاب را تشکیل داده است. برخی ماجراها مثل ماجرای جاسازی اعلامیهها در جعبههای انگور و رساندن آنها به قزوین و در نهایت دستگیری و بازجویی او توسط ساواک به خوبی توانستهاند بار تعلیق داستان را به دوش بکشند. ماجرای زندگی آن شهید، تا پیروزی انقلاب و وقوع پیدرپی حوادث پس از آن و انتخاب وی به عنوان رییس جمهور و در نهایت شهادت آن دولتمرد انقلاب ادامه پیدا میکند.
نمای دور: شهید رجایی: یکی از روزهای ماه رمضان، درست نیمه ماه رمضان بود و تولد امام حسن (ع)، من را یک روز ساعت ۸ بردند تا ساعت یک بعدازظهر؛ هنگام برگرداندن حالم طوری بود که مرا کشانکشان به سلولم آوردند. آن روز یکی از روزهای خیلی خوب زندگی من بود و خیلی خوشحال بودم که روزه هستم و شکنجه میشوم. یادم هست که در اتاق شکنجه و یا در سلولم بیشتر اوقات آیه «یا منزل السکینه فی قلوب المومنین» را تکرار میکردم. وقتی شکنجه میشدم، مجبورم میکردند که برروی پاهای تاول زده بدوم. آنجا قسمتهایی از دعا یعنی قوعلی خدمتک جوارحی…. را تکرار میکردم. اردیبهشت و خرداد ۵۷ را به صورت تبعیدی در زندان عادی به سر میبردم (به جرم اقامه نماز جماعت) و آنجا هم برای ما یک کلاس بود و تجربیاتی هم در آنجا اندوختیم.
در آبان ۱۳۵۷، روز عید غدیر، در سایه مبارزات مردم مسلمان از زندان آزاد شدیم و به این ترتیب دوران بازداشتم را گذراندم.
از کتاب :کسی داشت به سمتش میدوید. سربالا آورد و احمد را دید. احمد بیآنکه توقف کند، گفت: «پاک نیستی… پاک نیستی…» و بیآنکه آشنایی بدهد، گذشت. اما محمدعلی تصمیم گرفته بود هرجوری هست، اعلامیهها را برساند. احمد قبلا به ابراهیم هم خبر داده بود که لو رفتهاند. اما ابراهیم هنوز سرجایش ایستاده و منتظر رسیدن محمدعلی بود. وقتی ابراهیم محمدعلی را دید، از روی مهتابی پرید پایین. محمدعلی به سرعت دست برد زیر خوشهها و بسته اعلامیه را درآورد و به طرف ابراهیم پرت کرد.صفحه ۷۴
از همین قلم:مردی با چفیه سفید (سورهمهر) خوب من سرزمین من (سورهمهر) چهلمین نفر (سورهمهر) دیدار در کرانه زخمی (شاهد) شهیدغفاری (مدرسه) سربازها بیدار میخوابند (ستارهها) سفرناتمام (ستارهها) اینجا چه میکنی گل سرخ؟ (شاهد) مردها زود بزرگ میشوند (ستارهها)

میوه های رسیده
8,000 تومان قیمت اصلی: 8,000 تومان بود.7,200 تومانقیمت فعلی: 7,200 تومان.

ستاره شمال (زندگی شهید محمدعلی اندرزگو)
11,000 تومان قیمت اصلی: 11,000 تومان بود.9,900 تومانقیمت فعلی: 9,900 تومان.
چراغ صبح
20,000 تومان قیمت اصلی: 20,000 تومان بود.18,000 تومانقیمت فعلی: 18,000 تومان.
در انبار موجود نمی باشد
somdn_product_page
شناسه محصول:
9789644717345
دسته: انقلاب اسلامی
توضیحات
توضیحات تکمیلی
نظرات (0)
اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “چراغ صبح” لغو پاسخ
محصولات مشابه
چرا سوریه؟ سخنرانیها و مصاحبههای سیدحسن نصرالله درباره سوریه
مستوری
پدر پسر روح الله
نمره 5.00 از 5
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.