برشی از کتاب آنک آن یتیم نظر کرده:
بخاری گرم که از شکنبه و آنچه اندرونش بود بر می خاست و بوی ناخوشی که از آن در هوا می پراکند، آشکارا نشان از آن داشت که شکنبه، لحظه هایی پیش از شکم شتر به در آورده شده بود…
عاص برده اش را گفت: در پسِ بتی در نزدیک محمّد نهان می شوی و چون او به سجده رفت این شکنبه را چنان واژگون بر میان دو کتفش می نهی که سر و تن او بدان آلوده شود…
پیامبر، تازه پیشانی بر زمین نهاده بود که ناگاه چیزی سنگین و خیس و گرم، بر میان دو کتف خویش احساس کرد؛ و بویی تند و ناخوش در بینی اش پیچید…
صفحه 495 فراز 6:
– چه بگویم ای حمزه که عمرو هشام امروز با محمّد چه کرد …
– چه کرد…؟ در کجا…؟
– آنچه از سخنان زشت و دشنامها که می دانست، امین را و آیین او را گفت… و با سنگی بر سر او کوفت، تا خون آن جاری شد.
– … و برادرزاده ام در پاسخش چه کرد؟
– هیچ…! آشکار بود که عظیم رنجیده بود. لیک…
– اینک این عمرو در کجاست؟
– با یارانش روانه حرم شد، ای جهان پهلوان!…
حمزه چون به رواق رسیدف یکسر سوی عمرو رفت و پیشتر تا به خود آییم یا مجال برخاستن از جای یابیم؛ به ناگاه کمان را از دوش برگرفت و فراز برد و تند بر سر عمرو فرو آورد…
عمرو را دیدیم که سیمایش از درد به هم برآمد و از شکافی بزرگ که در پیشانی او پدیدار گشته خون بر چهره اش سرازیر شد.
صفحه 504 تا 508
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.