نمای دور:منصور انوری: کوشیدهام نگارش رمان را در چند خط دنبال کنم. اعتقاد دارم کارهای یکخطی چندان نمیتوانند کشش داشته باشند و بهویژه برای آثار طولانی، نیاز به پیرنگی چند خطی داریم که بتوان شخصیتها و ماجراها را بهخوبی پرورش داد. البته این برشهای موازی تنها به کار تعلیق نمیآیند، بلکه به یاری آنها میتوان مسائل بیشتری را مطرح کرد؛ چنانکه زاویه دید اول شخص در بسیاری از مواقع برای روایت رمان نارساست و با دیدگاه دانای کل میتوان مسائل، صحنهها و ماجراهای بیشتر، گستردهتر و بهتری را ارائه داد. از سوی دیگر، بستر تاریخی که به راستنمایی شخصیتها میانجامد، خود ایجاد کشش میکند. به جز اینها، مواردی دیگر همچون ماجرایی عاشقانه یا حوادثی شورانگیز و مهیج- مانند داستان تکتیراندازی به نام «مرگان» که یک تنه به مدت 9ساعت در تنگهای راه متفقین را میبندد- در کتاب گنجانده شده که تصور میکنم رغبت خواننده را در پی داشته باشد.
از کتاب: پتروویچ در مقابل فاطمه زانو خماند و دو شانه او را با دست گرفت و تکان داد و گفت: « از والیا برام بگو.. از دوستت… از دوستی که اسمش والیاست. اون کیه؟ کیه؟ ها؟ به من بگو اون کیه؟ … تو میدونی که من یه دختر به سنوسال تو دارم و اسمش والیاست. خودم این رو بهت گفته بودم…خوب یادمه که تو پرسیدی و من بهت گفتم.» و چنان با نگاهش به رحمانف توپید که او بیاختیار جنبشی کرد و از وی فاصله گرفت.صفحه 247
جاده جنگ – جلد چهارم
50,000 تومان قیمت اصلی: 50,000 تومان بود.45,000 تومانقیمت فعلی: 45,000 تومان.
نمای نزدیک:آیا دخترکی روس که بیماری صعبالعلاجی دارد، میتواند پنهانی به ایران آورده شود و شفا بگیرد؟ این سئوالی بود که منصور انوری در پایان جلد سوم از رمان «جاده جنگ» مطرح کرد تا خواننده را در تعلیق بگذارد.
حالا در جلد چهارم، سرگرد پتروویچ پدر دخترک، از ایران به عشقآباد میرود تا والیا را که به سرطان مبتلا شده است، در بیمارستان ملاقات کند.
از طرفی دیگر، رضا و عالیه، قهرمانان رمان «جاده جنگ»، در لباس کولیها از پستهای بازرسی عبور میکنند و گام اول را برای ماموریت آوردن دختر به ایران انجام دهند؛ ماموریتی که سید فاروجی بر عهده آنها گذاشته و مرگان – تیرانداز قهار و مرموز ایرانی- را به عنوان رهبر این عملیات برگزیده است.
محمدکیهان، رحمانف، سرهنگ افشار و سروان بهرامی که همگی در جلدهای پیشین رمان به مخاطب معرفی شدهاند حالا با رضا و عالیه در خیمه گلمراد هستند تا نقشه رفتن به روسیه و انتقال دختر به ایران را بکشند. همه نگران عبور از مرز هستند. اما رضا با یک کلمه به همه تردیدها و نگرانیهای جمع پایان میدهد: مرگان.
آنها با این یقین که مرگان به آنها کمک خواهد کرد این ماموریت خطرناک را آغاز میکنند. بعد هم لحظات هولآور و پر اضطرابی را در پستهای ایست- بازرسی از سر میگذرانند. اما در نهایت موفق میشوند که از مرز بگذرند و به عشق آباد برسند. آنها زویا ، همسر پتروویچ و مادر والیا را متقاعد میسازند که همراهشان به مشهد بیاید.
والیا را به حرم مطهر امام رضا(ع) ضریح فولاد میآورند. والیا در آنجا با دخترکی نابینا که همسن و سال خود اوست، آشنا میشود. زویا در رویایی مکاشفهوار، میبیند که دخترش و فاطمه هر دو شفا گرفتهاند . همین اتفاق هم میافتد و فاطمه بینا میشود اما برای فهمیدن وضعیت والیا باید آزمایشهایی صورت بگیرد. این در حالی است که آنها باید شبانه به عشقآباد برگردند. چون پتروویچ قرار است به ملاقاتشان بیاید.
پتروویچ بیآنکه بفهمد چه اتفاقاتی افتاده است، دخترش را سالم مییابد. اما همچنان به دنبال مرگان است و به دیدار تیمور میرود. از سویی دیگر، رضا و سروان بهرامی به سراغ حوضآب میروند که 20 تن شکر در آنجا حل شده است، اما میفهمند که لو رفتهاند…
در انبار موجود نمی باشد
قطع کتاب |
رقعی |
---|---|
رده سنی |
بزرگسال |
تعداد صفحه |
496 |
ناشر | |
نویسنده | |
شابک |
9789645067135 |
نوبت چاپ |
دوم |
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.