برشی از متن کتاب فقط غلامِ حسین باش:
اسمش علی چیتسازیان بود. گاهی زیر چشمی نگاهی با مکث به من میانداخت. با چشمان آبیاش با من حرف میزد. شاید افکارم را فهمیده بود و من نمیدانستم این بچه بیقرار، قرار از کف من خواهد ربود و نمیدانستم او همان کسیست که خداوند سر راهم گذاشته تا امام حسین(علیه السلام) را نشانم بدهد. و چه میدانستم که او مراد خواهد شد و من مريد.
مریدی که حاضر است برای مرادش جان بدهد. انگار این آدم، علم باطن خوانی داشت. از میان آن همه نیروی آموزشی، یک راست سراغ من آمد و پرسید: «اسم شما چیه اخوی؟» سینه سپر کردم و گفتم: «حسین غلام» با تعجب پرسید: «یعنی غلام فامیلی شماست؟» باز با همان غرور باز مانده از روزگار جاهلیت گفتم: «نه، فامیلی من رفیعی است؛ اما همه بچههای شهر، خاصه منطقه حصارخان به اسم حسین غلام میشناسندم .
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.