این سفرنامه نگاهی است به اردوهای جهادی از نگاه نویسنده ای نیمه روشنفکر! نویسنده نیمه روشنفکر می کوشد در آنچه می بیند تردید کند و مورد پرسش قرار دهد؛ پرسش های عاقلانه. نویسنده خود در فصل آخر این سیاهه آورده است که این نوشته یک پا در تخیل دارد و یک پا و دست در واقعیت. بیشتر این نوشته واقعیت است و کمتر آن برآمده از ذهن نگارنده. این سفرنامه از جنس سفرنامه های ناصرخسرو و مارکوپلو و حتی داستان سیستان نیست که برایش واکاوی مکان و آدم ها و رفتارها و گفتارها اصل باشد. حتی واکاوی سفرهای جهادی هم در دستور کار نیست. روایت سفری است که درون یک نویسنده در جریان است.
برشی از کتاب :
مدرسه را جایی ساخته بودند که چند روستا بتوانند از آن استفاده کنند؛ برای همین، بیرون روستا بود و یک کیلومتری با روستا فاصله داشت و بین چند روستا وسط دشت قرار گرفته بود. با خودم گفتم: یعنی قراره شب ها رو اینجا باشیم؟ به بچه ها گفتم: فکرنکنم در این چند روز با وجود این سگ ها بتونیم پامونو از مدرسه بیرون بذاریم. ابو حامد گفت: عادت می کنید. این سگ ها هم شما رو چند روز اینجا ببینند، عادت می کنند!در این چند روز خودم دربست در خدمتم تا کاری به کار شما نداشته باشند. باهم می ریم و باهم برمی گردیم. خیالِ جمع، کمی آسوده شد. به مدرسه که رسیدیم، دیدیم که مدرسه هم الحمدالله از نظر امکانات در حد اعلی(!)است. در و پنجره وجود داشت، اما شیشه نداشت. البته خدارو شکر که دزدگیر آهنی داشت و از حملات ناشناخته سگ ها در امان بودیم! وسایل خنک کننده هم که نداشت. این تابستان، تابستان به یاد ماندنی خواهد بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.