گزیده متن کتاب خانوم کارکوب:
تسبیح میان انگشتانم می چرخید و لب هایم می جنبید. صدای تلفن بلند شد. رویا گوشی را برداشت. نگاهی به من کرد و گفت: یه آقایی میگه برای تکمیل فرم یارانه هاتون شب می آییم منزلتون. با بی حالی گفتم: بهش بگو بیاد.
شب از راه رسیده بود که زنگ درخانه به صدا در آمد. رویا کمه آیفون را زد و به طرف در ورودی رفت. صدای خانم همسایه را که با رویا احوالپرسی می کرد،شنیدم.سرم را به طرف در چرخاندم. خانم همسایه داخل آمد. با هیجان حرف می زدو ناگهان صدای همهمه در حیاط را شنیدم. بلند شدم. حیاط پر از عکاس و فیلمبردار و محافظ شده بود. رویا ذوق زده و حوشحال جیغی کشید. به هول وولا افتاده بود. داخل آمد: مامانی آقا اومده. پاشو، آقا! آقا اومده. به سمت حیاط اشاره می کرد.
نمی دانستم خودم را آماده کنم یا اطرافم را جمع و جور کنم. آقا داخل حیاط آمده بود. چادر به سرکشیدم و در بالای پله ورودی خانه ایستادم. از هیجان تمام تنم به رعشه افتاده بود، با صدایی که گریه و خنده قاطی بود، رو به آقا کردم:
-گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم، چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.