برشی از متن تو برادر من نیستی:
محمد دلاورانه میجنگید. بچهها را سازمان میداد و دوباره مشغول شلیک میشد؛ انگار سالهاست تجربه جنگ دارد. نزدیک دو ساعت از آغاز حمله گذشته بود و فشنگهای ما رو به اتمام بود. حمید کنار من تیر به پایش خورد و زمینگیر شد. محمد با یک فاصله از ما در انتهای خاکریز و خطرناکترین جا نشسته بود،گهگاهی بلند میشد و به طرف داعشیها شلیک میکرد. مدام تصویر اسارت و بردهشدن سرهایمان را میدیدم. در اوج ناامیدی رو به محمد فریاد زدم: «حسین میگوید جناح راست با شما. جناح راست با شما.» به حالت سجده درآمده بود تا حرفهایم را بشنود. فریاد زد: «خیالت راحت. به حسین بگو تا آخرین گلوله میجنگم و اگر تیرهایم تمام شد، باز هم از جایم تکان نمیخوردم.» این را گفت و اسلحه را برای شلیک دوباره آماده کرد. روی زانو ایستاد، تمرکز کرد و قبل از اینکه تیری بزند، نقش زمین شد… .
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.