برشی از کتاب مدافعان حرم 11 بادیگارد:
هرشب تا یک دل سیر نبویم و نبوسمش خوابم نمیبرد. تا صبح بارها و بارها از خواب بیدار میشوم و سفتتر توی بغل میگیرمش. بوی تو را میدهد. همان پیراهن تنت که آخرین بار قبل از رفتن پوشیده بودی. باورت میشود؟ هنوز که هنوز است لباسهایت پشت در اتاقمان آویزان است. مهمان هم که میآید برش نمیدارم. همۀ پیراهنهایت را توی کمد، مرتب همانجور که خودت چیده بودی، نگه داشتهام. کمد کم داریم، اما دستشان نمیزنم.
با همینها زندگی میکنم. برای من مثل همانوقتها هر روز میآیی، یکیشان را انتخاب میکنی، از کاور درمیآوری، میپوشی و میروی. کسی حق ندارد به ترکیب خانهمان دست بزند، حتی بچهها. دوست دارم همانی باشد که تو دوست داشتی. برگههای مأموریت و دستنوشتههای گاهوبیگاهت همینجاست، توی کشو. درست همانجا که خودت گذاشتی. غروب که میشود میروم سروقتشان. با صدای خودت میخوانمشان. نمیدانم شاید همۀ این کارها را میکنم تا تنهاییام را باور نکنم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.