برشی از کتاب آه
ابوخالدِ خرمافروش خبر داد و گفت:
با میثم بودم در فرات، روزِ جمعه، که بادی بوزید ــ و او در کشتی زیبا و نیکویی نشسته بود.
بیرون آمد و به باد نگریست و گفت «کشتی را استوار بندید که بادی سخت میوزد!» و در این ساعت، معاویه بمرد.
چون جمعهٔ دیگر شد بَریدی از شام برسید، من او را دیدار کردم، گفتم «ای بندهٔ خدا، خبر چیست؟»
گفت «مردم را حال نیکوست. امیرالمؤمنین درگذشت و مردم با یزید بیعت کردند.»
گفتم «کدام روز درگذشت؟»
گفت «روزِ جمعه.»
چون حسن ابن علی از دنیا رحلت کرد، شیعیان در عراق به جنبش آمدند و به حسین نامه نوشتند در خلعِ معاویه و بیعت با او. امّا او امتناع کرد که: «میانِ ما و معاویه پیمان و عقدی است که شکستنِ آن روا نباشد تا مدّتِ آن سرآید. و چون معاویه بمیرد، در این کار باید نگریست.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.