سر و صدای زیادی در اطراف می آمد. همراه می گفت، علیه آمریکا شعار می دهند. همراه عوض شده بود. آن که در هواپیما بود، نبود. از نرمی دستش که می کشید به پیشانی ام، فهمیدم؛ همراه قبلی دست های زبرتری داشت. فکر کردم، دارند به ترکی شعار می دهند. پرسیدم این جا کجاست اخوی؟! گفت فرودگاه مادرید اسپانیا عزیزم!
در آمبولانس باز شد و نور تند فلش بود که همین طور می آمد طرفم. عکاس ها و خبرنگارها بودند. آمده بودند برای تهیه گزارش. پلیس آن ها را دور می کرد. نمی گذاشت عکس بگیرند. با آن همه سر و صدا، کامل به هوش آمده بودم. دستم را گرفتم جلوی چشمم که نور فلش اذیتم نکند. عکسی در همان حالت ازم گرفته بودند و در صفحه اول روزنامه «ال پاییس» اسپانیا چاپ کرده و تیتر زده بودند: «پهلوانی از جبهه های ایران» گزارشی هم چاپ شده بود که این یکی از سربازان ایرانی است و با حمایت های آمریکا شیمیایی شده. دولت اسپانیا به مدیران هفته نامه تذکر جدی داده بود که این اخبار را دیگر بازتاب ندهد.
با دخالت پلیس، در آمبولانس بسته شد و راه افتادیم. آمبولانس تند می رفت، وقتی یکباره ترمز می کرد، پوست بدنم کش می آمد و ناله ام بلند می شد. صدایی می گفت: «ترانکیلو، ترانکیلو» بعدها فهمیدم، یعنی آرام باش!….
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.