برشی از کتاب عطش:
به دكان سبزی فروشی كه می رفت بر عكس همه، كاهوهای پلاسيده و نامرغوب را می خريد. می دانست كه كاهوها خريداری ندارد و فروشنده كه فرد بی بضاعتيست با دور ريختن آن ها متضرر می شود، می خواست كمكی به او كرده باشد…
بزرگ مردی كه چهل سال تمام در جستجوی حقيقت آرام و قرار از دست داد. عارفی رفيع مرتبه كه راه های زيادی را به اميد يافتن گمشده زندگی اش طی كرد. چهل سال هر سختی و ملامتی را به جان خريد و بی وقفه تلاش كرد بدون آنكه نااميد شود.
آنقدر در راه رسيدن به مقصدی عالی تلاش كرد و استقامت ورزيد كه سرانجام شبی صداي فرشتگان را شنيد كه او را به نام مي خواندند. حالی عجيب كه نه تاب تحملش را داشت و نه توان رها كردنش را. و اين آغاز دنيای جديدی بود برايش. از آن پس حقايق يكی يكی به رويش گشوده شدند و صاحب اسراری شد كه هرگز نگذاشت فاش شود. بعضی از روزهای سال را ناپديد می شد و هيچ كجا نشانی از او يافت نمی شد. كسی نمی دانست كجاست و چه می كند؟
نه در ميان كتاب ها چيز زيادی از او يافت می شود و نه در سخنان مراجع و بزرگان. از آگاهان هم كه می پرسي سری از بهت و شگفتی تكان می دهند و می گويند: به راستي كه كسی را توان درك و شناخت سيد علی قاضی نيست. برای شناختش همين بس كه هر كدام از شاگردانش جزو بزرگان و سرآمدان زمان خود شدند.
در مورد سيد علی قاضی گفته شده كه از صدر اسلام تاكنون كسی به كمال و جامعيت او شناخته نشده است…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.