موضوع اصلی که بر همه موضوعات دیگر تأثیر می گذارد و در جهان شاعرانه حافظ جایگاهی غیرمعمول دارد، عشق است. بر اساس آموزه صوفیانه، عشق به یک فرآیند شهودی اشاره دارد که مستلزم تلاش بی وقفه و خلاقانه فرد بشر برای خودسازی است. این فرایند از طریق وحدت اساسی عاشق و معشوق رخ می دهد که به فنای اولی در دومی ختم می شود. معشوق با رسیدن به فنا، به ویژگی های معشوق می رسد و در نهایت به ابدیت (بقاء) پی می برد. به عبارت دیگر، راه ابدیت از طریق فنا است.
این محبوب کیست؟ آیا معشوق روحانی است یا زمینی؟ دانشمندان مدتهاست در مورد این که معشوق حافظ الهی است یا انسانی، شاهزاده است یا عادی، مرد است یا زن، با یکدیگر اختلاف نظر دارند. در زمان حافظ، عشق دنیوی و زمینی و عشق عرفانی و آسمانی از نظر نمادین غیرقابل تشخیص بودند. این امر به ویژه در غزلهای حافظ بسیار مشهود است، جایی که عبارات وابسته به عشق شهوانی که عشق انسان را مشخص می کند، اغلب برای تعریف معبود الهی، مورد استفاده قرار گرفته است. در برخی از اشعار، حافظ به وضوح حاکم دنیوی یا شاهزاده را با استفاده از عباراتی شبیه به معبود الهی از یک سو و محبوب زمینی از سوی دیگر ستایش می کند.
غزل زیر یکی از معدود اشعار دیوان حافظ است که از ابتدا تا انتها از ساختار روایی برخوردار است. در این غزل، حافظ عشق را محترم می شمارد و می داند که از قبل از ابدیت همراه با جوهر انسان شکل گرفته است. لحظه شهودی تجلی معشوق (در این مورد، لحظه ای که معشوق الهی احساساتی را در قلب سالک برانگیخته است) همزمان با ظهور یک عشق همه جانبه است که کل جهان را به آتش می کشد:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
همانطور که از شعر پیداست، تجلی خالق جهان پیش از ابدیت، نمونه ای از روشنایی شدید ناشی از عشق بود. دقیقاً به دلیل قدرت عشق، آدم، مظهر بشریت، شایسته است در جلال خداوند سهیم باشد. به هر حال، همانطور که حافظ در غزل دیگری می نویسد، این عشق بود که جوهره بشریت را در روزی که خدا آدم را آفرید، تشکیل می داد: “دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند“. به طور دقیق تر، در غزل مورد بررسی، حافظ به تضاد مداوم بین عشق و عقل اشاره می کند. او به عشق امتیاز می بخشد و عقل را فقط یک “غریبه” توصیف می کند که کاملاً ناتوان از کشف “راز” زندگی است.
در بسیاری از اشعار دیگر در دیوان حافظ، می توان عناصری را در تقابل بین عشق و عقل یافت که به موجب آن او به ارزش عشق و بیهودگی عقل اشاره می کند. در جایی دیگر، حافظ تأکید می کند که عشق ضامن ماندگاری و جاودانگی برای معشوق است: “هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما” با وجود غالب بودن موضوع عشق در دیوان، حافظ استدلال می کند که زبان، با توجه به ماهیت آن به عنوان یک سیستم ارتباطی، نمی تواند عشق را به طور کامل در بر بگیرد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.