پرواز با پاراموتور را دوست دارم!
هر نوجوانی در زندگیاش آروزهای بسیاری در ذهن خودش دارد و برخی را بسیار جدی هم میپندارد و برای تحققش تلاش هم میکند. آرزوهایی که آینده را برای نوجوان میسازد. حالا فرض کنید در مسیر تحقق این آرزو، نوجوان ما باید دست به انتخابگری بزند و موقعیتهای مختلف را با توجه به آن آرزوی اصلی سبک و سنگین کند و بعد مهمترینش را انتخاب کند. این است که نوجوانی و جوانی سن انتخابهای بزرگ است.
زمانی اراده و خواست نوجوان مورد امتحان قرار میگیرد که آرزو و خواسته نیرومندتری خودش را سر راه نوجوان بگذارد و او در دوراهی قرار بگیرد؛ انتخاب بین دو اتفاق خوب.
حالا اگر انتخاب دوم درباره شخصی غیر از خودش باشد که دیگر تصمیم گرفتن سختتر هم میشود.
عباس، پسر نوجوانی که در تعمیرگاه اتومبیل کار می کند، رؤیای پرواز با پاراموتور را دارد و برای رسیدن به آن تلاش می کند تا اینکه شرایط، او را با انتخابهای بزرگتری محک میزند.
برشی از کتاب پرواز با پاراموتور را دوست دارم:
ثریا توی اتاقش، پشتِ میز کوتاهی که ورقِ چوبیِ رویش باد کرده و شیارشیار شده بود، نشسته بود. اتاقی نه متری که یک طرفش رختخواب چیده بودند و طرف دیگرش چرخ خیاطیِ قدیمی مادرش بود. خم شده بود و چیزهایی م ینوشت. مادرش وارد اتاق شد:
– چه کار می کنی مامان؟
– ریاضی میخوانم.
مادر رفت در پستو. مقداری گندم از توی کیسه برداشت و بیرون
آمد. ثریا گفت:
– مامان! به بابا گفتی که عضویت کتابخانه ام تمام شده؟
می خواهم تمدیدش کنم.
– نه مامان، الآن که اصلا نمی شود حرفش را بزنی.
– چی شده؟
– خیر نبینند این ماشین های گشت؛ امروز یکیشان آقایت را گرفته و بعد هم یک جریم ه کَت و کلفت برایش نوشته.
آن میلیاردی ها را نمی توانند بگیرند به ما فقیر بیچاره ها زور
می گویند.
ثریا آهی کشید. مادر ادامه داد:
– حالا مامان، غصه نخور، بگذار تا یارانه ها را بریزند، آنوقت
برو پولش را بده…
مهدی دهقان –
با سلام
با تشکر از نویسنده عزیز جناب استاد آرمین
واقعا داستان جالبی بود
مهدی دهقان –
با سلام
بسیار مفید برای رده سنی نوجوانان
آموزنده