کمیک استریپ های شهاب
برگزیده جشنواره خاطره و داستان اشراق
شهاب، طلبه ای است که به اقتضای طلبگی و علاقه اش، باید برای تبلیغ دین، به منبر برود، اما هر وقت می خواهد برای جمعی صحبت کند دچار لکنت زبان شدید می شود و از ادامه سخنرانی باز می ماند.
از سوی دیگر، پدر شهاب که با طلبه شدن پسرش مخالف بوده، با مشاهده ناتوانی او در منبر رفتن، طلبه شدن او را هم بی نتیجه یافته است و بهانه دیگری برای سرزنش کردن شهاب پیدا کرده است…
«کمیک استریپهای شهاب»، رمانی نوشته «علی آرمین» است.
برشی از کتاب کمیک استریپ های شهاب:
آن روز غروب دلم شکست. خورد شد. لپتاپ تمام غصهام نبود. تیر خلاصم بود. قبلش تیرهای زیادی خورده بودم و این آخری، کارم را تمام کرده بود. نمازم را با هق هق گریهای که شبیه سکسکه بود، خواندم. دیگر از همه چیز خسته شده بودم. تصمیم خودم را گرفتم. باید از این خانه میرفتم. هر گوری میرفتم، برایم بهتر از آنجا بود. بیست سال تحمل این خانه برایم بس بود. تصمیم گرفتم که برای همیشه آنجا را ترک کنم.
یک مشت خرت و پرت و لباس و شانه و این جور چیزها را توی کیف لپتاپم ریختم. مقداری از شهریهام که مانده بود را هم گذاشتم توی جیبم. به لیلا فکر میکردم و اینکه الان دیگر همان خانوادۀ درب و داغونم را هم میخواهم رها کنم و تنها بروم سراغش. آهسته درِ اتاق و بعد درِ هال را باز کردم. کفشم را پوشیدم و با قدمهایی آرام به طرف در حیاط رفتم. به در که رسیدم، دیدم بابا لنگرش را انداخته و قفلی کتابی به آن زده است…
***
عبیری –
سلام از کتاب بسیار زیبای شما خیلی برا بردم . با آرزوی موفقیت برای شما.
شکوفه صبح –
بسم الله. سلام. ابتدا هم اسم کتاب و هم جلد کتاب اصلا انگیزه ای برای خواندن در من ایجاد نکرد. اما به دلایلی کتاب را خوندم. و بسیار لذت بردم. داستان زیبایی و غیر قابل پیش بینی داشت. این سومین اثر از آقای آرمین بود که خواندم و لذت بردم. آثار قبلی: پرواز با پاراموتور را دوست دارم، رد پای یونس بوده