در قسمتی از این کتاب چای خوش عطر پیرمرد، میخوانیم:
یکی از وکلا که کنار وثوقالدوله ایستاده بود، با فریاد به مدرّس گفت: «آقای مدرّس! شما به ملت خیانت میکنید. کجای این قرارداد به ضرر ملت بود. شما هیچی از سیاست سرتان نمیشود.»
مدرّس عصبانی شد سرپا ایستاد. عبایش روی صندلی افتاده بود: «بله آقا! من فقط یک آخوندم. هیچوقت هم ادعا نکردم از سیاست سر درمیآورم.
من چیزی از سیاست نمیدانم، اما میدانم وقتی انگلیسیها بخواهند استقلال ما را به رسمیت بشناسند، ما باید فاتحۀ خودمان را بخوانیم.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.