دهم عید
در دی ماه سال 1291 شمسی مصادف با محرم سال 1330 قمری، قشون روس به جهت مقابله با جنبش مشروطه مشهد را اشغال نمود. شهر در تقابل با سه گروهِ موافقان مشروطه، مخالفان مشروطه وطرفداران محمد علی شاه که از مملکت گریخته بود، در آشوب و اغتشاش فرو رفته بود. در این بین جیران، دختر شمس الدین طوسی یکی از بازاریان مشهور مشهد و موافق دوآتشه مشروطه در پی گم شدن پدرش راهی ارگ حکومتی می شود تا سراغ او را از رکن الدوله، والی مشهد بگیرد…
برشی از کتاب:
….دو تا از نگهبانها تفنگهایشان را به کنار گاری تکیه دادند و برای خالی کردن گاری اول جلو رفتند. سر یکی از جسدها را گرفتند ولی نالهای که از حلقومش بیرون آمد باعث شد نگهبان با ترس خودش را عقب بکشد. وقتی که کتفهای مرد را رها کرد سر مرد با شدت خورد روی زمین و صدای شکستن جمجمهاش بلند شد. نگهبان دیگر که پاهای مرد را گرفته بود با پوزخند گفت: « نترس حالا دیگه راس راسی مُرد. جمش کن بریم.»
صدای شلیک یک گلوله نگاه جیران و میخائیل را کشید بالای سر گودال. صدای پر زدن پرندهها از روی درختهای بالای سرشان بلند شد. مردی که فحش داده بود سرِ ششلولش را که به خاطر شلیک گلوله به سر یکی از اجساد دود میکرد، فوت کرد….
شکوفه صبح –
از خواندن کتاب واقعا لذت بردم. از لحظه شروع تا پایان کتاب را زمین نگذاشتم.
در یکی از تلخ ترین روزهای تاریخِ ملتی شریف رویش عشقی زیبا به دستان یکی از محافظان همیشگی این کشور حضرت سلطان، خورشید هشتم شکل می گیرد.
زهرا کامیار –
بی نظیر ترین کتابی بود که خوندم.قلم بسیار قوی داشت لذت بردم.موفق باشید
مریم مولایی –
خیلی خیلی کتاب خوبی بود واقعا لذت بردم موفق باشید
سارا رسولی –
این کتاب فراتر از عالی بود واقعا لذت بردم موفق باشید