برشی از کتاب من می توانم:
دیسک کمر
یکی دو ماه مانده بود به امتحانات که وامَم جور شد. بر خلافِ خواستۀ من، شروع به بنایی کردیم. مصالح که رسید پای کار، ظرف دو روز دیوارها را تا زیر آهن رساندیم. روز آهنکِشی، اوستا اَز من خواست دوتا کارگر اضافه بگیرَم. مَن هم که خسیسبازیام گُل کرده بود، کارگر نگرفتم. گفتم چرا باید پول اضافه بدهم، خودم هستم و جُورِ دو تا کارگر را میکشم. آهنها هجده بودند و سنگین. اولی، دومی، سومی و تا آخرین شاخ آهن، به جای دونفر کار کردم. پرتلاش بودم و پرتوان. تازه نفس بودم و قُلدر. رویِ همۀ کارگرها را کم کردم. نه خسته شدم نه کوفته. فقط این اَواخر بین دو تا کتفهایم میسوخت و یِک کم میخارید. غروب که شد کار را تعطیل کردیم و آمدم خانه.
هاشمی –
کتاب مورد علاقه منه، خدا قوت به نویسنده و مسئولان انتشارات
سردبیر (مالک تایید شده) –
سلام و عرض ادب
ممنون که نظرتون رو با ما به اشتراک گذاشتین
نعمت الهی –
کتابی آموزنده با تجربه های ارزشمند.
کتاب رو دوست داشتم. با تشکر از انتشارات کتاب و نویسنده محترم.
سردبیر (مالک تایید شده) –
سلام دوست عزیز
ممنون که نظرتون رو با ما به اشتراک گذاشتین