باغ طوطی: داستان زندگی میثم تمار
نام سلمان فارسی را همگان به عنوان یار ایرانی حضرت محمد(ص) می شناسند اما کمتر کسی می داند که «میثم تمار»، یار امیرالمومنین علی(ع) نیز ایرانی بوده است و او یکی از قله هایی است که می تواند نماد پیوند ایران و اسلام باشد.
«باغ طوطی»، رمانی تاریخی از زندگی میثم تمار است که مخاطب نوجوان و بزرگسال، هر دو مخاطب آن هستند. نام نامتعارف کتاب برگرفته از گفتگویی است که در داستان، بین ابن زیاد، حاکم کوفه و میثم صورت می گیرد. ابن زیاد به میثم میگوید شما طوطیهایی هستید که حرفهای علی را تکرار میکنید. من شما را میکشم و نخلستانهای علی را هم ویران میکنم. کنایه از اینکه نمیگذارم نام و نشانی از علی بماند. میثم هم میگوید اگر قرار است نخلستان علی(ع) نباشد، پس بهتر است که طوطی هم نباشد.
آنچه می تواند خیال خواننده را در مطالعه این رمان آسوده تر کند این است که مسلم ناصری، نویسنده آن علاوه بر تحصیلات حوزوی، دکترای تاریخ تشیع نیز دارد و در نوشتن و بازنویسی رمان از مشورت اساتید تاریخ نیز بهره فراوان برده است.
آنچه بیشتر از همه در باغ طوطی خودنمایی می کند، سوز و گداز و شورِ عشق میثم به امیرالمومنین است. میثم که در جوانی، با نامی عربی، برده ای در کوفه بوده است که امیرالمومنین او را می خرد و آزاد می کند و نام ایرانی اش (میثم) را نیز به او بازمی گرداند، در طول داستان، این عشق را به خواننده منتقل می کند و خواننده بعد از تمام شدن داستان متوجه می شود که به ارادت، درک و حسی تازه و متفاوت از قبل، نسبت به امیرالمومنین رسیده است. نویسنده این رمان تاکید دارد که باید آن را با دل و در خلوت خواند.
باغ طوطی، در 216 صفحه، در قطع رقعی و به صورت مصور منتشر شده است.
برشی از کتاب:
– کوفه قبرستانی است که در سکوت مرگ فرو رفته.
– با این حساب این قبرستان نیازی به طوطی ندارد. مگر نه؟
میثم با تأسف سری تکان داد و آهسته گفت: «روزگاری این سرزمین باغی بود که همه در سایه نعمت هایش زندگی خوشی داشتند ولی…
– نمی خواهی بگویی که آن زمان درست مدت خلافت علی بوده؟
– چرا همین گونه بود. او بهشتی ساخته بود که در آن به احکام خدا عمل می شد. بهشتی که در آن سرخ و سیاه و سفید فرقی نداشتند. همه با هم برابر بودند و زندگی در آن …
– شعار بس است مرد عجم! این قدر خوش زبانی نکن.
عبایش را روی دسته تخت انداخت. حریر زیبایی که زیر عبا پوشیده بود در نسیم تکانی خورد. تن صدایش را نرم تر کرد و ادامه داد: «ببین همین حالا می گویم تو را خواهم بخشید اما به یک شرط…
میثم که کمی به پای چپش تکیه کرده بود سعی کرد راست بایستد. جای ضربه ای که سرباز به پهلویش زده بود بدجوری زجرش می داد. مجبور بود سنگینی اش را روی نیمه دیگر بندش بیندازد.
– اگر همین جا، در جمع بزرگان کوفه به علی ناسزا بگویی و اذعان کنی هرچه به تو گفته دروغ بوده تو را رها می کنم. بدون هیچ قید و شرطی.
– تو؟ به زودی دستور خواهی داد که دست و پای مرا قطع کنند و زبانم را بیرون بکشند و دهان را بدوزند.
– باور نمی کردم من این قدر سنگدل باشم.
– این را مولایم علی به من مژده داده.
– من نمی دانم که علی چه به شما داده است که مرگ را این قدر دوست دارید.
از پنجره دور شد و گفت: «پس آن دروغگو به تو گفته که چطور تو را خواهم کشت. اگر همین الآن رهایت کنم قبول می کنی که او دروغ گفته؟
مکثی کرد و در را نشان داد و گفت: «می توانی بروی».
میثم تکان نخورد. پسر زیاد چرخید و رو به خنجری که به دیوار نصب بود گفت: «اما با این حرف هایی که تو زده ای رها کردنت حماقت است. من تو را به گونه ای خواهم کشت و زجر خواهم داد که مولای دروغگویت رسوا شود.»
– او داماد پیامبر بود و در دامانش پرورش یافته بود. هرگز دروغ نمی گفت و هیچ وقت لب به بیهوده نمی گشود. من جز راستی چیزی از او ندیده ام.
به طرف مردهایی که ایستاده بودند رو کرد و گفت: «اینان می توانند گواهی دهند که علی چگونه مردی بود.»
– ولی همه می گویند او دروغگو بوده.
– همه می دانند هرچه گفته به حقیقت پیوسته.
– نمی دانستم که طوطی علی این قدر می توانی بلبل زبانی کند. اما من باغ او را ویران می کنم.
– طوطی هنگامی زنده است که باغی باشد. اگر باغی نباشد همان بهتر که طوطی ای هم نباشد.
پسر زیاد که از حاضر جوابی میثم به خشم آمده بود ریش سفید او را گرفت و کشید و به چشمان او خریده شد و گفت: «علی این را هم گفته بود که …» می خواست دستور دهد که همان جا سرش را جدا کنند که صدای زنگوله مخصوص بلند شد.
ماجده سادات هاشمی –
بسیار زیبا????????