نامه های دختران به امام زمان
مجموعه ای از قطعات ادبی، سروده ها و درد دل های نوجوانان ایران اسلامی خطاب به حضرت ولی عصر در این كتاب گردآوری شده است. نامه ها پر از احساس، عطوفت و عشق پاك قلبهای نونهالی است كه معشوق برتر و نجاتبخش موعودی را دعوت میكنند به ظهور. انتظار او را با عبارات آهنگین و سوزناك زمزمه میكنند. التهاب ها، تنهایی و دلهرههای خود را با او در میان میگذارند و صدایش میزنند تا شاید بیاید و روشنایی را گسترش دهد.
این کتاب حاوی نامههایی است که هر کدام رازهای ناگفتهای را از نویسندگانشان در بر دارد که نگارنده کتاب نیز به جهت حفظ امانت، از دست اندازی به آنها پرهیز نموده و صرفا به ایرادهای ادبی و غلطهای املایی آن توجه کرده و محتوای هر یک از نامهها را طبق نگارش نویسنده آن، در کتاب نقل کرده است.
در برخی از این نامهها، انتقاداتی در قالب درد دل با امام عصر(عج) صورت گرفته که البته هر انسانی حق دارد درباره مسایل جاری جامعه خود با مولای خویش درد دل کند ولی همان طور که مولف نیز بدان اشاره میدارد، نقل این گونه نامهها در این کتاب به منزله تایید مطالب و انتقادات نیست و هدف از نقل این نامهها فقط آشنایی خوانندگان گرامی با سلیقههای مختلف و رازهای ناگفته گوناگون نویسندگان این نامههاست.
زیبایی مجموعه حاضر به دلیل تنوع نامهها و اختلاف شدید آنهاست. همان طور که در برخی از نامهها به علل و عوامل طولانیتر شدن غیبت کبرا اشاره شده و در تعدادی دیگر از آنها گرفتاریهای اجتماعی و درد دل نویسنده آمده است.
برشی از کتاب نامه های دختران به امام زمان:
مولای من!
ای یوسف دور افتاده از کنعانِ امّت اسلام؛
ای قلب تپنده قرآن؛
ای نور دیده؛
ای غریب؛
ای اسیرِ جهلِ امّت؛
ای رانده شده از شهر و دیار؛
ای بادیه نشین غم های بی پایان؛
ای مصداق « اذا ضاقت علیهم الارض بما رحبت»
ای سلطان عشق!
تو را با کدامین نامت صدا بزنم تا دلم آرام گیرد؟
ای اشک ها مجالم دهید تا با مولای خود سخنی بگویم، مولایی که تنها نامی از او شنیده ام!
ای دل! نسوز و بگذار تا بسازم با نام یوسف گم گشته ام.
ای دست ها نلرزید و اجازه نوشتن را از من نگیرید.
ای قلم! اگر تو نیز دوست مرا می شناختی و در این دوستی به دوری می رسیدی و در این دوری به عین حقیقت می سوختی، به جای نوشتن، عود می شدی و آتش می گرفتی و ساحل غم را به عطر افسوس معطر می ساختی…
آه از این همه دوری و بی پناهی؛
آه از این همه بیچارگی و درماندگی.
عزیز من!
اگر چه شایسته تو نیستم. امّا یتیمم و با یتیمی بزرگ شده ام و از یتیم انتظار فراوان نخواهد بود.
مگر نه این است که تو را پدر امّت آخرالزمان و ما را ایتام تو نامیده اند؟!
مگر نه این است که ما دور از پدر مهربانی چون تو، شب ها را صبح کردیم و روزها را به شب رساندیم؟
از تو می پرسم، ای پدر خوبان!
ما کی و کجا دست نوازش تو را در سیاهی ظلمت بر سر خود احساس کردیم. کی و کجا چشمانمان به رؤیت سیمای پدرانه ات روشن شد؟
مولای من! کدام پدر با فرزندان خود چنین کند که تو با ما کردی؟!
مگر تو سایه خدا بر زمین نبودی؟
مگر دست رحمت خدا از آستین تو بیرون نیامده بود؟ پس چرا ما را در بیابان سرگردانی رها کرده ای؟ نکند که ما را به باد فراموشی سپردی و به خوبان عالم مشغول گشته ای؟
عزیزم!
بی ادبی ام را ببخش که درد فراق و هجمه گرفتاری ها، مرا وادار به گفتن ساخته که در اضطرار انتظار، سخن حکمت آمیز روا نیست.
مولای من!
می دانم که تو هم در برابر این همه حرف نیش دار، حرف های زیادی برای گفتن داری!
آری تو آن سنگ زیرینی هستی که تمام غصه ها را در دریای بی ساحل دلت مخفی ساخته ای. آری اگر تو لب به سخن بگشایی و از بی وفایی امّت و فراموشی آن ها بگویی، از سوز آن، دل سنگ آب می شود و مرغان هوا کباب می شوند.
آری، امّتی که تو را فراموش کرد. آری می دانم که قرار نبود سرگردانی امّت تو بیش از سرگردانی امّت موسی (کلیم اللَّه) طول بکشد. آری می دانم که تو در ظلمت تنهایی، از یادها رفتی. امتی که تو را به اندازه کفش گم شده، جستجو نکند چگونه می تواند انتظار ظهور از تو داشته باشد.
یوسف گم گشته ام! تو هم حرف بزن. تا کی لب به دندان خواهی گرفت و از سخن گفتن ابا خواهی کرد. تو هم بگو که امّت رسول خدا تو را در پیچ و خم های زندگی گم کردند و به دنبال شیاطین انسی به راه افتادند. تو نیز گلایه کن، تا گمان نکنند که تو در انجام وظایف خود کوتاهی کردی. بگو که کسی نبود تا تو را بخواهد. بگو که اگر این نیز مانند امّت یونس نبی به دنبال پیامبر خویش گریه و زاری می کردند و سر به بیابان می گذاشتند و به نزول بلا یقین می نمودند، خدای یونس تو را نیز به ایشان باز می گرداند. امّا آه و هزار آه جانسوز که چنین نشد و ما به بی امامی عادت کردیم.
اجازه بده کمی هم خودم را ملامت کنم. آری دلم می خواهد کمی خود را وارسی کنم. از امتی بگویم که برخلاف ادعایش در انتظار تو، تو را به کلی از یاد برده است. همه برنامه های ما برنامه متکی به نفس است. مولای من! ما وقتی در کشور، دانشگاه و حوزه و هر جای دیگر طرح های جامع می ریزیم، ابداً ظهور تو را در برنامه های خود نمی گنجانیم. هیچ گاه ما برای ظهور تو برنامه ریزی نمی کنیم. تمام برنامه هایمان متکی به نفس هستند. ما بدون تو می خواهیم به خدا و دنیا و همه چیز برسیم. ما بدون فرمانده به جنگ شیاطین رفته ایم!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.