برشی از کتاب:
تازه از مدرسه رسیده بود. پدرش پیجر را داد دستش که ببرد اتاق و بگذارد توی شارژ. صدای پیجر از توی اتاق بلند شد. چون غیرعادی بود، همسرم رفت دنبالش. صدای بلند انفجار من و ساجد و هاشم را ترساند. صدا از توی اتاق آمده بود. هر سه دویدیم آنطرفی؛ ولی همسرم بهسرعت در اتاق را بست: «کسی نیاد این تو!»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.