برشی از کتاب:
صفایی از اتاق کتابخانه بیرون میآید؛ اما باز هم توجهی نشان نمیدهد. برای اینکه توجهاش را جلب کنم، خیره به گوشه حیاط، از جا بلند میشوم و میگویم: «اَه، اَه، این جوجه یاکریمها چقدر حیاط را به گند کشیدهاند؟» محمد را صدا میزنم: «محمدجان، یک جارو برایم میآوری؛ حیاط خیلی کثیف شده.» درحالیکه حاضر نیست نگاهم کند، از کنارم رد میشود. غرولندش را میشنوم: «بعضی گندها با آبوجارو که هیچ، با آب دریا هم پاک نمیشود.» جانمیجان! ترفندم گرفت…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.