بخشی از کتاب آخرین قطار:
« امروز باد سرد زمستانی می وزید. کلاهش را پایین تر کشید. پشت بساطش نشست و کتاب و دفترش را از توی ساکش بیرون آورد تا تکالیفی که امروز باید انجام می داد را نگاهی بیندازد. مشغول حل تمرین های ریاضی شد و وقتی کسی بالای سرش می ایستاد متوجه می شد که باید مشتری را راه بیندازد.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.