برشی از کتاب رد خون روی برف:
هریک از این آدمها چیزی از او میگویند: خاطرهای، توصیفی، زندگینامهای، اما کاوه دویده است و رفته است. باید این تصویرها و این نقطهها را به هم وصل کرد و به آن نقطۀ پایان رساند؛ به آن نقطهای که آغاز بودنی دیگر است. درست مثل نقطهنقطۀ قطرههای سرخ که روی برف ردی گذاشتهاند و دنبال کردنشان آدم را به او میرساند؛ نقطههای سرخ و گرمی که روی یک خطاند. گاه درست روی خط، گاه کمی این سوتر و گاه کمی آن سوتر.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.