در بخشی از کتاب یاس کبود می خوانیم:
این سرما را تنها یک چیز بر هم می زند. مشتی یاس که در جیب بغل داشت. که هرگاه سر خم می کرد و نفسی عمیق می کشید این عطر و بو نرم تر از نرم، تا عمق جانش فرو می نشست. عصر به خانه سرهنگ رفته بود. نه با چادر که بی چادر. نه با روبنده که بی روبنده. نه با پای جورابدار که با شلیته و تنبان بالای زانو. برای یک دم دلش فرو ریخته بود. وقتی در را به رویش گشوده بود رو گردانده و استغفر اللهی گفته بود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.