برشی از کتاب عکس های گمشده:
بلند میشود میرود توی حیاط در را که باز میکند هوای دم کرده ی اتاق عوض میشود. خنک میشوم. می دانم که بر میگردد ول کن که نیست تا به خواسته اش نرسد میرود یک نقشه ی دیگر بکشد…
راضی نمی شوم قول میدهم حسین جان آبروی تو آبروی من و منصور هم هست. آبروی این خانه. آبروی این روضه ها که این همه سال به نیت تو گرفتیم. حالا اگر کسی گفت پس کو آن نذری که فکر می کردید … واقعا فکر می کردم این روضه های هر هفته میتواند سرنوشتت را تغییر بدهد؟
دلم نمی خواهد درباره ات این طور فکر کنم. اما انگار مجبورم که آن همه رفتی و آمدی و عکس گرفتی از روضه های به قول خودت مشتی ها همه اش برای خط و ربط ات با آن دختر همکلاسی ات بوده با خواهر سیاوش.
توی شماره های گوشی حسین میگردم پیام هاش زیاد نیست. بیشترین تماس را با حاج اسفند داشته، با گوشی حسین بهش پیام میدهم مینویسم پسرم را از راه به در کردید کاش میشد نه فقط سیاوس، همه تان را بالای دار کرد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.