برشی از کتاب کبوتر کاغذی:
نرگس لبخند کمرنگی زد. چند لحظه ساکت شد. کمی فکر کرد. به صورت بی بی زل زد و پرسید: «بی بی! خدا همه حرف های تو را میشنود؟»
بی بی دست کشید روی صورت نوه اش و جواب داد: «بله که می شنود.»
نرگس بغض کرد و دوباره پرسید: «خب، اگر خدا خیلی مهربان است، پس چرا دعای ما را قبول نمیکند؟ چرا مرد بارانی نامه ای را که برایش نوشتم، نخواند؟»
زهرا عبدی –
سلام. کتاب عالی بود. هم از نظر تصویرگری، هم نوع داستان و نثر و نگاه نویسنده. موضوع جدید بود و جذاب. تخیل نویسنده را دوست داشتم. ماجراها و اتفاقات جذابی هم داشت.